19 Kasım 2008 Çarşamba

حاج آخوند


کاش ما هم گم می شدیم و پیدا می شدیم ! می بینید این پیدایی ما هیچ ذوقی ندارد؟ برای این که گم نشده ایم ‍! می دانید چطور باید پیدا شویم؟
ذوقی دگر ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
ای بر در سرایت غوغای عشق بازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی...

13 Kasım 2008 Perşembe


در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

3 Kasım 2008 Pazartesi



اين تصوير شروع است برای من
باشد که خير باشد
برای من
سارا و