6 Ekim 2009 Salı

پاییز




باز پاییز، باز مدرسه، باز آغاز خواب طبیعت به زیباترین شکل.

باز صدای نزدیک شدن عید، باز صدای شب یلدا و باز صدای مدرسه.

فصل، فصل قهوه‌ای قشنگی که نسیمی جدید می‌وزد.

فصل نارنگی، فصل انار، فصل خانه جدیدمان مدرسه.

باز بوی پاییز بوی مدرسه.

بوی زندگی از دورن ما را می‌نوازد.

و صدا می‌زند که "پاییز آمد"

این فصلف فصل زیبا و مورد علاقه‌ی من، پاییز که درآن صدای خش خش برگ‌ها می‌آید و ما را به درون عمق رویاهایمان می‌برد.

فصل مرگ برفی درختان اما به زیباترین شکل.

هنگام که راه می‌رویم و برگ‌ها را زیر پایمان له می‌کنیم و به فکر می‌افتیم که چطور روزی به ما نفس می‌دادند، چه زیباست!

زیباست این خزان رنگارنگ، ریباست رنگ جنگل‌ها و زیباست صدای مدرسه.

فصل پاییز.ف قصل مورد علاقه‌ی من.

خورشید هم انگار از لای برگان زرد و قرمز درختان انگار می‌گوید:

"زیباترین فصل است، پاییز"

26 Şubat 2009 Perşembe

سارام


امروز دخترم سارا وسحرناز همسرم به ايران پرواز كردند.. دخترم خيلي دخترانه با من خداحافظي كرد اما بعداصداي گريه اش را از پشت صداي تلفن در سالن انتظار كه من بابامو ميخوام شنيدم, خيلي ناراحت شدم.ذاتا ناراحت بودم,گريه ام رادراورد.اما از يك طرف خيلي
خوشحال شدم,اين موجود ناز منو ميخواد.
چه احساسي

1 Ocak 2009 Perşembe

عبور


درست يكسال از ورود دوباره به اين شهر گذشت. و تكرار مصيبت براي هدفي ديگر شروع شد.اين يكسال خيلي سخت گذشت,هم از نظر وروحي اجتمايي و اقتصادي,مطمئن هستم كه اي سختي براي سحرناز و سارا بيش از اين بوده.اما همه اينها در كنارشان براي من درس بوده است.
در اخرين روزهاي 2008 بلكه اميد .اما مهم عبور من از يك پله بود, بلكه اين شاه پله دري باشد براي عبور راحت تر من از ديگر موانع.كه من اميدوارم