28 Nisan 2008 Pazartesi
ümüt
çok kötüyüm ve girgin
آفتاب است و، بيابان چه فراخ!
نيست در آن نه گياه و نه درخت.
غير آواي غرابان، ديگر
بسته هر بانگي از اين وادي رخت.
در پس پردهيي از گرد و غبار
نقطهيي لرزد از دور سياه:
چشم اگر پيش رود، ميبيند
آدمي هست كه ميپويد راه.
تنش از خستگي افتاده ز كار.
بر سر و رويش بنشسته غبار.
شده از تشنگياش خشك گلو.
پاي عريانش مجروح ز خار.
هر قدم پيش رود، پاي افق
چشم او بيند دريايي آب.
اندكي راه چو ميپيمايد
ميكند فكر كه ميبيند خواب.
Kaydol:
Kayıt Yorumları (Atom)
1 yorum:
aferin
Yorum Gönder