27 Ağustos 2011 Cumartesi

یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن ....



پنجره
تبعید می شود دلی آنسوی پنجره

یک شب میان باد و هیاهوی پنجره

دستی مچاله شد و هراسان شبیه مرگ

یک آن هجوم برد به گیسوی پنجره

آتش نبود درد که می ریخت بی هوا

بر چهره اش میان دو بازوی پنجره

تقدیر می نوشت و ساعت شتاب کرد

مثل همیشه مرد رو به روی پنجره

در ذهن پر تلاطم بانو چه می گذشت

تردید،بازگشت،تکاپوی پنجره

تا لحظه ی وداع ... ودیگر تمام شد

چشمان مرد خیره به آنسوی پنجره

Hiç yorum yok: